دلیل گرایش انسان به هنر را می دانید؟
گرایش انسان به هنر از آنجا نشأت می گیرد که مردم در اوقات فراغت کتاب می خوانند، داستان و رمان می خوانند، فیلم می بینند، سینما می روند، به سفر و دیدن مناظر طبیعی می روند و یا به موزه ها و آثار هنری، تئاتر یا موسیقی روی می آورند . واقعا چرا مردم این کارها را انجام می دهند؟ ! چون از انجام دادن این کارها لذت می برند و برای این کار حاضرند وقت و سرمایه ی خود را هزینه کنند و علاوه بر دیدن و احساس عاطفه ی شخصی، مایلند راجع به آن حرف بزنند و نظر خود را به صاحب اثر یا دیگران بگویند .
چرا به هنر علاقه داریم؟
دهخدا در لغتنامهاش هنر را معادل علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال دانسته است.
لئو تولستوی میگوید: «هنر آن چیزی است که فرد احساس کرده، تجربه کرده، یا آموخته و عمداً به دیگران انتقال میدهد.»
خب اصلاً میتوانیم یک تعریف درستودرمان از هنر داشته باشیم؟
هنر همان کار خلاقانه است.
هنر شکلی برای بیان خود است.
هنر جادوست.
هنر فعالیتی است برای شناختن زیبایی.
و…
اما فکر میکنم هنر آنقدر متنوع و گسترده است که هر کسی چه هنرمند باشد چه نه برای آن تعریفی دارد. به همین دلیل اصلاً سعی برای بیان یک تعریف مشخص از آن کاری بیهوده است.
هنر به ما حس قدرت میدهد. حس خلق کردن و آفریدن.
ممکن است هنر در هر شکل و لباسی خودش را نشان دهد –فیلم، موسیقی، تئاتر، نقاشی- میتواند برای سرگرمی و تنوع باشد اما وقتی رنگ و بوی خاصی میگیرد که هدفمند باشد.
وقتی اثری با هدف آگاهی بخشی یا ارتقای فرهنگ خلق میشود میتواند در مخاطب احساسات تازهای به وجود بیاورد و الهامبخش باشد.
آثار هنری قدرت این را دارند که هنجارهای جامعه را زیر سؤال ببرند و رفتار جامعه را تغییر دهند. مثل خیلی از کتابها، فیلمها و نقاشیهایی که فریادی هستند با زبان بسته.
هنر قبل از آنکه یک فعالیت خلاقانه باشد یک شیوۀ زندگی است. بیش از اینکه یک مهارت باشد، اشتیاق است. قبل از اینکه تصویری ارائه دهد داستانی دارد.
ازآنجاکه هر اثر هنری به تجربۀ زیستهای از خالق آن وابسته است میتوانیم نتیجه بگیریم که هنر همیشه بخشی از زندگی ما بوده چه بخواهیم چه نخواهیم.
هنر میتواند با حفظ هویت خود صدای فرهنگهای مختلف در تمام جهان باشد و انتقالدهندۀ آنچه در جامعهای دیگر میگذرد و از آن بیخبریم.
در خصوص زیبایی شناسی آثار هنری چهار نظریه ی اصلی وجود دارد:
1 . ویژگی خاص شاه کارهای هنری; 2 . نسخه برداری و اقتباس جالب از طبیعت; 3 . زیبایی در فرم و تکنیک; 4 . زیبایی در مفهوم و محتوا .
گاه کسی در اثر جوشش یک استعداد درونی شاه کار خاصی را در شرایطی که تحت الهام و حالات خاص روحی و روانی بوده خلق کرده، به نحوی که امکان تجربه ی مجدد آن، نه برای دیگران که حتی برای خود او نیز وجود ندارد .
در تعریف دوم، نسخه برداری در داستان نویسی به این صورت است که ما عینا شخصیت و الگوی رفتاری کسی را در داستان کپی کنیم، به نحوی که حتی با وجود تغییر نام و بعضی تغییرات جزیی، دیگر همه بدانند که این تیپ یا شخصیت یادآور کیست و از روی چه کسی الگوبرداری شده است .
در آثار هنری معمولا هنرمندان در ترسیم چهره و رفتار این فرد تغییرات زیادی می دهند، به نحوی که مردم فریب می خورند و رد شخصیت واقعی را گم کرده و وجود و حضور این شخص را باور می کنند و این نیست مگر با تمرین و ممارست بسیار و پرداختن بسیار به جزییات و خاص کردن شخصیت، به نحوی که نتوان برای او مشابهی پیدا کرد، اگر چه نماینده ی تیپ خاصی از افراد اجتماع باشد .
لذت مطالعه ی یک اثر هنری، لذتی است که از کشف و شهود به خواننده دست می دهد . نویسنده یک نقال و روایتگر صرف نیست که مخاطب را به جادوی کلام افسون کند و راه را برتخیل و تعقل او ببندد و تمام عقاید و نظریات و فلسفه ی خاص خود را به ذهن مخاطب تحمیل کند و مستقیما به او خط بدهد و بایدها و نبایدها را به او تاکید کند و او را در منگنه ی بسته ای تحت فشار عقاید و آرای خود و شست و شوی مغزی قرار دهد . تنها در صورت برانگیختن حس کنجکاوی و برانگیختن توجه و احساس هم ذات پنداری با شخصیت هاست که یک اثر را تا آخر ادامه داده و از خواندن آن لذت می بریم و کار را به دیگران نیز معرفی می کنیم .
اگر زندگی شخصیت ها و الگوبرداری هنرمند از زندگی انسان های واقعی، باورپذیر، منطقی و جذاب نباشد، به نظرمان داستان ضعیف و ناقص خواهد بود . همین طور اگر بتوانیم از اول داستان، منظور نویسنده را بخوانیم و بتوانیم آخر و عاقبت کار شخصیت ها و ماجرای داستان را حدس بزنیم .
در زندگی حقیقی، آدم های خسیس، حسود، دروغ گو، متقلب و ریاکار وجود دارند . دختران زیبایی که قربانی فقر خانواده می شوند، زن های جوانی که برای بهبود زندگی و امرار معاش بهتر خانواده، خود را به آب و آتش می زنند و کودکان یتیمی که می کوشند از آینده برای خود یک قصه ی امیدوارکننده بسازند . همه ی ما این نوع داستان ها را به چشم خود دیده و با قهرمان های اصلی آن حرف زده و حتی گاه موضوع را برای یک همکار یا دوست نیز تعریف کرده ایم، اما دو روز بعد دیگر هیچ خاطره ای از آن نداشته ایم .
تفاوت یک هنرمند با یک انسان عادی شاید در همین جا باشد . هنرمند از حادثه الگو می گیرد، آن را با عواطف بسیار رقیق و احساسات و مکنونات قلبی خود پرورش می دهد و داستانی از آن می سازد که وقتی آن را می خوانیم از درک و دریافت احساس و تجربه ی یک زندگی تازه و آشنایی با شخصیتی منحصر به فرد لذت می بریم و به یاد نمی آوریم که ما هم با آن فرد برخورد کوچکی داشتیم . در این جاست که هنر انواع و اقسام گوناگونی پیدا می کند . اگر دوست نویسنده ی ما یک هنرمند راستین، اخلاق گرا و آرمان طلب باشد، داستان را به نحوی خاص خواهد نوشت که دل هر انسان صاحب دردی در سینه بلرزد و تا آخر عمر هر وقت با چنین شخصی مواجه شد، به وظیفه و تکلیف انسانی و شرعی خود عمل کند . اما یک نویسنده ی بازاری و نویسنده ی کارهای عامه پسند، تجاری و سرگرم کننده فقط درحدی به داستان خواهد پرداخت که به نیاز اولیه ی او در مورد دانستن پاسخ دهد و برایش سرگرمی ایجاد کند . این نوع کتاب ها شاید حتی ارزش یک بار خواندن را نیز نداشته باشند و به زحمت بتوان آن ها را تحمل کرد .
هنرها عواطف را برمی انگیزند و در بسیاری موارد ما خود را به جای قهرمان ماجرا احساس کرده با او هم دردی یا هم ذات پنداری می کنیم و در ساعاتی از کتاب به جایش زندگی می کنیم . درد و رنج او ما را محزون می کند و نمی توانیم از چکیدن اشک ها خودداری کنیم .
عواطف و حالات روحی ما معمولا در رفتارهای خاصی نمود پیدا می کنند . مثلا یک آدم افسرده با قدم های نامنظم و شانه های آویخته و بی حال، بی هدف قدم می زند، یا یک آدم سوگوار غم و رنج خود را با گریستن، خود آزاری و شور و سر و صدا نشان می دهد .
احساسات و عواطف و کلمات مربوط به آن ها اغلب جا به جا می شوند و به اشتباه به کار برده می شوند . دوست داشتن، محبت، مهربانی، نرم خویی، عشق و وفاداری اغلب دچار این مساله می شوند . ابراز علاقه یا احترام، به عشق تعبیر می شود و یا . . . .
یک نویسنده باید درباره ی این موضوعات و حالت ها مطالعه کند . او باید رفتار این حالت ها را در آدم های معمولی بشناسد و بتواند آن ها را در مورد آدم هایی خاص حدس بزند . حرکات بدنی، لحن صدا، حالت چهره، ژست، نوع کلمات و گفت و گویی که به کار می رود، توصیف صحنه، مکان، زمان و شناخت جزییات از مهم ترین مطالب و موضوعات مورد نیاز در نویسندگی است .
توجه به فرم و تکنیک و قالب استاندارد کار در داستان نویسی از طریق توجه به طرح و قصه ی اصلی داستان و طرح ها و شخصیت های فرعی ممکن است . ابتدا باید قالب ها و انواع فرم ها و تکنیک ها را شناخت و نیز با مضمون و درون مایه ی مناسب برای هر نوع داستان آشنا شد و سپس با تمرین و ممارست به الگوی دل خواه رسید . توجه بیش از اندازه به هر یک از ابزار و عناصر داستانی، شکل داستان را از حالت نرمال و طبیعی آن خارج کرده به آن شکلی غیرطبیعی و مصنوعی خواهد داد . رشد به اندازه ی اعضا، ترکیب و وحدت کلی و جزیی بین آن ها، هم سویی در جهت رسیدن به هدف از بیان قصه و غرق شدن در عواطف و احساسات جاری بر آن، اصلی ترین کار یک نویسنده ی جوان را نشان خواهد داد . پس به طور خلاصه می توانیم بگوییم که در تعریف هنر و معیارگذاری برای سنجش آثار هنری و ادبی، هنر را با دو معیار می سنجند:
1 . هنر برای اجتماع: در خدمت دین، اخلاق، تربیت و مسایل آموزشی به جامعه .
2 . هنر برای هنر: هنر در خدمت استعدادها و خلاقیت و شکوفایی هنری و فرمالیزم و صورت گرایی در هنر، توجه به ساختار و ظاهر اثر و تکنیکی بودن آن بدون بحث محتوایی .
آیا میدانید مفهوم هنر چیست؟
واژه هنر در زبان سانسکريت، ترکيبي از دو کلمه سو به معني نيک و نر يا نره به معناي زن و مرد است. در زبان اوستايي سين بهها تبديل شده و واژه هونر ايجاد گشته است که در زبان پهلوي يا فارسي ميانه به شکل امروزي (هنر) درآمده است که به معناي انسان کامل و فرزانه است.
در ادبيات ايران در دوره اسلامي اين معنا دوباره دگرگون شد، و هنر به معناي کمال، فضيلت، هوشياري، فضل، تقوي، دانش و کياست و… به کار رفت، که داراي بار معنايي عام بود:
• به دشمن نمايم هنر هرچه هست/ز مردي و پيروزي و زور دست فردوسي
• چون غرض آمد هنر پوشيده شد/صد حجاب از دل به سوي ديده شد مولانا جلاالدين محمد بلخي
در حالت کلي آثار هنري را به دو دسته هنرهاي زيبا و هنرهاي کاربردي بخش ميکنند:
• هنرهاي کاربردي: منظور از هنرهاي مفيد هنرهايي است که نخست کارکرد و سودمندي آنها اهميت دارد و هدف از خلقشان کاربردشان بوده است. مانند: طراحي خودرو، معماري، طراحي لوازم خانه، سينما.
• هنرهاي زيبا: منظور از هنرهاي زيبا هنرهايي است که تنها به دليل زيبا بودنشان خلق شدهاند. به عبارتي «نه به خاطر چيزي ديگر، بلکه به خاطر خودشان به وجود آمدهاند». مانند: نقاشي، مجسمهسازي، موسيقي، رقص.
1) موسيقي
2) هنرهاي دستي مانند مجسمه سازي، شيشه گري، و…
3) هنرهاي ترسيمي شامل نقاشي، خطاطي، عکاسي، و…
4) ادبيات شامل شعر و داستان، نمايشنامه، فيلمنامه و نثر
5) معماري
6) رقص و حرکات نمايشي
7) هنرهاي نمايشي شامل سينما، تئاتر، و…
• تخيل به عنوان مهمترين عامل در شکلگيري اثر هنري است
• همه آثار هنري از عاطفه و احساس هنرمند سرچشمه ميگيرند نه از تفکر منطقي و عقلاني او
• چندمعنايي بودن و منشور مانندي، وجه اشتراک سوم تمام آثار هنري است.
اين جنبه از خصايص آثار هنري، در واقع از دو ويژگي قبلي که برشمرديم، نتيجه ميشود. بدين معني که هر پديدهاي که عنصر اصلي سازنده آن تخيل و عاطفه باشد، بي شک نميتواند معنايي منجمد و تک بعدي داشته باشد. از اين روست که هر کس در برابر آثار هنري ميايستد، دريافت و استنباط خاصي دارد.
تغييري که هنر بر روح انسان ميگذارد تغييري عميق و ماندگار و طولانيتر است. در نتيجه هر گاه خواهان اثرگذاري ماندگار باشيم ميتوانيم از هر يک از رشتههاي هنري به فرا خور نيازمان استفاده کنيم. همانطور که در روانشناسي اين مسئله به اثبات رسيدهاست، جهان از مجموعهاي از افراد تشکيل شدهاست پس اگر بخواهيم در سريعترين حالت بر تعداد زيادي از افراد تاثيرگذاري داشته باشيم ميتوانيم از اسباب هنر استفاده کنيم که هنر موسيقي و هنر نمايشي چون از طريق احساس شنوايي و احساس بينايي به سرعت درک ميشوند ميتوانند مخصوصا توام با يکديگر به سرعت و در بعد جهاني تاثيري ژرف و عميق و ماندگار و طولاني در جوامع به وجود ميآورند
یکی از عرصههای تجربه بشری که به نظر مشابه دیگری برای آن در طبیعت نداریم، هنر است. تصور یک پیکاسوی کبوتر یا بوتیچلی میمون دشوار است. در حقیقت، فقط معدودی از جانوران هستند که تا حدی ویژگیهای فرهنگی خاص خود را دارند. همانطور که میدانید، بدون فرهنگ، هنری نیز نمیتواند وجود داشته باشد، چرا که این دو از هم جداییناپذیر هستند. هنر بازتاب و انتقالدهندهی فرهنگ است و به فرهنگ فُرم میدهد و به واقع، بیانی از خود فرهنگ است. به همین جهت، نمیتوان تصور کرد حیوانات دیگر همچون ما، تجربهای از هنر داشته باشند.
اما یک مسئله در میان است. واضح است، از آنجایی که اصولا حیوانات هیچچیزی را مانند ما تجربه نمیکنند، هنر را نیز مانند ما تجربه نمیکنند. عکس این قضیه نیز صادق است و ما نیز مانند حیوانات چیزی را تجربه نمیکنیم. اما اگر واقعا به چیستی هنر بیاندیشیم و اینکه هنر برای اولین چگونه آغاز گشت، شاید بتوانیم در میان حیوانات هم هنرمندانی را سراغ بگیریم.
هنر به مثابه زیبایی
اگر هنر را از علل فرهنگی آن جدا کنیم، میتوانیم قبول کنیم که هنر میتواند بدل به وسیلهی زیبایی برای برقراری ارتباط بدل شود. در طول تاریخ، آثار هنری به هیچ دلیل دیگری جز پدید آوردن صرفِ زیبایی خلق نشدند. نیازی به گفتن نیست که اثر هنری دیده میشود و مورد تحسین قرار میگیرد. میتواند برانگیزاننده باشد و حتی عواطفی را در ما برانگیزد. این زیبایی است که اولین ارتباط بین طبیعت و هنر را سبب میشود. طبیعت و هنر هر دو زیبا هستند، مهم نیست چه تعریفی از زیبایی داشته باشیم. هر دو میتوانند برای ما مجذوبکننده باشند و نفسهای ما را در سینه حبس کنند. طبیعت و هنر هر دو میتوانند الهامبخش باشند و به ما حس تعلق خاطر به چیزی را بدهند. هر دوی هنر و طبیعت، واکنش عاطفی احساسی را سبب میشوند که تأثیر آن دیرپاست و خیلی زود به دست فراموشی سپرده نمیشود. شاید این ارتباط بین هنر و عواطف، خود هویدای حقیقتی دربارهی منشأ هنر باشد.
زیبایی و هنر موجب برانگیختگی عواطف میشوند
این پدیده زیبایی و جذابیت جنسی با هنر انسان نیز پیوندی عمیق دارد، زیرا محرک بصری با حالت عاطفی درونی ما ارتباط نزدیکی دارد. در مورد حیوانات جذاب، زیبایی جسمی بیرونی به یک میل (جنسی) بدل میشود و یک برانگیختی رفتاری را در مغز ناظر پدید میآورد. هنگامی که طاووسهای ماده، طاووس نر را با آن جلوههای بصری دلفریب مشاهده میکند به سرعت مرعوب میشوند، بهطوری که حالت روانیش تحتتأثیر قرار میگیرد. این مسئله واضح است، چرا که الگوهای بصری مورد نظر بر رفتار این پرندگان تأثیر میگذارد و فرض میکنیم این رفتارها ناشی از حالتهای روحی باشند. این دقیقا همان کاری است که هنرهای زیبا در انسان پدید میآورد. در حقیقت، آثار هنری از محرک بصری بهره میبرند تا بر وضعیت روحی یا عاطفی بینندگان تأثیر بگذارند.
جذابيت و زیبایی
وقتي صحبت از جذابيت در هنر مي کنيم در حقيقت منظور ميزان مقبوليت يک اثر هنري در نگاه مخاطب است. جذابيت را مي توان کشش و کيفيت اثرگذاري، جذب يا القاي لذت اثر هنري يا اجزاي دروني آن بر مخاطب تعريف نمود. با اين تعريف، جذابيت و مقبوليت يک اثر هنري بستگي به روحيه و ديدگاه مخاطب آن نسبت به هنر دارد و نمي توان به آن به صورت مطلق نگاه کرد. از آن رو که تخيل يکي از مهمترين عوامل در شکلگيري اثر هنري است و همچنين آثار هنري از عاطفه و احساس هنرمند نيز سرچشمه ميگيرند در نتيجه پديده هنر که عنصر اصلي سازنده آن تخيل و عاطفه است، بي شک نميتواند معنايي منجمد و تک بعدي داشته باشد. از اين جهت است که هر کس در برابر آثار هنري ميايستد، دريافت و استنباط خاصي دارد و به طريقي جذب آن مي شود.
هنر نيز مثل همه جنبه هاي ديگر زندگي براي موفق بودن نيازمند جذابيت است. هنر خوب اگر بخواهد چيزي بيشتر از يك نمايش مصور خشك و بيروح باشد و اگر بخواهد در جريان زندگي نقش آفرين باشد، ميبايد جذاب باشد و به دنبال اين جذابيت، تاثيرگذار. لذت در شکل دهي به جذابيت هاي هنري يک عامل بحث برانگيز است. در حقيقت گاهي مرزهاي زيبايي و لذت نيز در تعاريف مربوط به هنر کاملا در هم مي آميزد و تشخيص آن سخت مي گردد. «زيبايي» هميشه جذاب و لذت بخش است و هنر نيز به واسطه همين ويژگي هميشه ارزشمند بوده است. اين زيبايي ساده هنر، در مقام توصيف بسيار سخت رخ مي نماياند. تئوريسين هاي فلسفه هنر، هنر را همچون مرواریدی توصيف مي كنند كه در درون پوسته سخت صدف تعريف جاي گرفته است. حال كه پرده برداشتن از ماهيت هنر به اين دشواري است چگونه مي توان پرسيد پس جذابيت هنر به چيست؟ فلسفه هنر و زيبايي شناسي فلسفي براي اين پرسش ها، پاسخهايي در آستين دارد. برخي فلاسفه و نظريه پردازان هنری سعي كردند با توسل به نظريه «لذت گرايي زيبايي شناسانه» (aesthetic hedonism) درمقام پاسخ به اين پرسش برآيند. فيلسوفاني چون هيوم، جان استوارت ميل، كانت وحتي شايد گادامر را بتوان در اين طيف قرار داد. اينان ارزش و جذابيت هنر را در «لذتي» كه از آن حاصل مي شود، مي دانند. چنين معياري براي ارزش گذاري هنر، منتقدان بسياري دارد و از دل استدلالهاي همين منتقدان نظريه «لذت گرايي زيبايي شناسانه» ، چارچوب نظري ديگري فراهم آمد كه «بيانگرايي زيبايي شناسانه» (aesthetic expressivism) خوانده شد و نويسندگان و نظريه پردازاني چون تولستوي و بندتوكروچه زير پرچم آن ايستادند. ادعا و استدلال اين طيف و دسته همان چيزي است كه به كرات شنيده ايم كه آنچه در هنر اهميت دارد «احساس» است. البته برانگيختن احساس يكي از راه هایی است كه هنر مي تواند به مخاطبانش «لذت» ببخشد ولي ادعاي اصحاب «بيانگرايي زيبايي شناسانه» چيزي بيش از اين است و آن اين كه «محتواي هنر احساس است». اما اين نظر منتقدان بسياري دارد كه بر اين باور هستند كه لذت، زيبايي، انگيزش احساس همگي ربط به ديدگاه و تجربه مخاطب دارد و جملگي با آنکه واجد ارزش چشمگيري هستند ولي با اين حال استناد به هيچ يك از آنها دليل جذابيت هنر در خالص ترين شكلش را آنطور كه شايسته و بسنده است تبيين نمي كند.
هنر محرکی برای یادآوری وقایع یا عواطف گذشته
مسلما، هنر و زیبایی در انسان، ماهیتی بیش از جذابیت جنسی دارند. اثربخشی یک اثر هنر به برخی مفروضیات اساسی در مورد دانش و تجربه بستگی دارد که بین هنرمند و مخاطب مشترک است. احتمالا « قوطیهای سوپ کمپل» اثر اندی وارهول تأثیر بسیار کمی بر بوشمنهای شرق آفریقا خواهد گذاشت. هنر از خاطرات و ارتباطات خاص نهفته در مغز ناظر بهره میبرد. سرنخ دوم منشأ هنر در انسانها نیز یادآوری وقایع و عواطف گذشته است.
هرچه مغز انسان در طی میلیونها سال پیچیدهتر شد، توانست جزئیات بیشتری را به خاطرات خود بیافزاید، مهارتی که هرچه رفتارهایمان جامعتر شد، مفیدتر واقع شد. شیوه زندگی گردآوری شکار بین همهی گونههای مختلف انسان که نیاز به حافظه بصری گستردهای دارند رایج است. در واقع، انسانتبارها چگونه توانستند دست به شکار گروهی سازمانیافته بزنند، ابزارهای ساده بسازند و از الگوهای مهاجرت حیوانات بزرگجثه درگرمدشتهای آفریقا پرده بردارند؟ این مهارتهای پیچیده نیاز به مقایسه نشانههای بصری با تجارب گذشته آن هم به شیوهای بسیار دقیق و پیشگویانه دارد. «بازشناخت الگو» همان مسئلهای است که داریم در موردش صحبت میکنیم.
علاوه بر این، توانایی ساخت و استفاده از ابزارها، مهارتی که در میمونهای بزرگ آغاز شد و در انسانتبارها شکوفا شد، به حافظه بصری و لامسه زیادی احتیاج دارد. زمانیکه ما انسانهای مدرن شروع به ساختن ابزارهایی پیچیدهتر کردیم، ناگهان خود را دارای قابلیت به تصویر کشیدن خاطرات خود با استفاده از وسایل نقاشی بدوی دیدیم. با تواناییهای جدید شناختی، یادآوری چشمگیر و در نهایت ابزار، به هیچوجه جای تعجب نیست که اولین هنری که اجداد ما پدید آوردند، موضوعی را به تصور میکشد که احتمالا همهی تواناییهای شناختی آنها را در برمیگیرد که همان شکار است.
نقاشیهای غار، اولین آثار باستانی هستند که انسانشناسان و مورخان هنر متفقالقول آن را هنری واقعی میپندارند. اینها واقعا آثاری هنری هستند، اما دشوار است که تصور کنیم، این آثار کارکردهای دیگری جز هنر صرف داشتهاند. بحث گمانهزنی در مورد این کارکردها خارج از این مقاله کوتاه است، اما تصور میکنیم، فواید توانایی تجسم بصری بهراحتی قابل تشخیص هستند. همینطور شکی نیست نقاشیهای غار، نخستین تلاشها برای تجسم بصری نبودند. بلکه تنها آثار هنری بازمانده از دورانهای باستان هستند که بهنحوی توانستهاند قرنها تاب بیاورند و حالا به دست ما برسند.
هنر یاریرسان ارتباط و آموزش
در حین جهش بزرگ با پیشرفت زبان در بین انسانهای مدرن، انسانها به یکدیگر درباره ابزارهایی که میساختند، غذایی که پیدا میکردند و مهارتهایی که در آن تبحر پیدا کرده بودند آموزش میدادند. این سرآغاز مفهوم آموزش بود. نمیتوانیم تصور کنیم آموزش در عصر پارینهسنگی، مانند آموزش امروز از وسایل کمک آموزشی بصری بیبهره بوده است. حال کیفیت این وسایل مهم نیست، شاید تنها نقاشیهای خامی بودند که با کشیدن تکه چوبی روی خاک یا حکاکی رو سنگها پدید آمدند، اما مطمئنا نقاشیها از همان ابتدا با زبان گفتاری (یا اشارات) همراه بودند. دوباره ذکر کنیم، ویژگی اصلی تجسم بصری، همان القای یا تحریک ذهن برای یادآوری خاطرات یا ادراکات بصری بود. با ترسیم شیء، انسان اولیه میتوانست مسئلهای را به خاطر یک انسان دیگر بیاورد.
اشکال مختلف ترسیم، نقاشی و سایر تصاویر بصری تقریبا ارتباط و آموزش را در بین انسانهای اولیه تسهیل دادند. مسئلهای که کاملا واضح است و نیازی به توضیح بیشتر ندارد. علاوه بر این، به نظر میرسد انسانهای اولیه نیز برای حل مسائل و محاسبه از نوآوریهای جدید برخاسته از تصاویر هنری استفاده میکردند. همانطور که شناخت به پیشرفت خود ادامه داد، رشد خودآگاهی و دروننگری در انسان نیز آغاز شد.
چکیده ی بحث: آیا هنر می بایست در خدمت تعلیم و تربیت و در قالب آثار محتوایی و اخلاق باشد، یا در قالب لذت بخشی و سرگرم کنندگی و بردن بشر به دنیای آرزوها و خواب و خیالات و توهمات واهی؟ اگر هدف هنر برای هنر و لذت طلبی در هنر باشد، پس هنرمند مجاز است از هر نوع ابزار و وسیله و امکاناتی برای سرگرم کنندگی و افزودن بر جذابیت اثر خود بهره بگیرد و پروای هیچ چیز را نیز نداشته باشد و اگر هدف هنر در خدمت اجتماع است و برای اصلاح و تعلیم و تربیت و بازبینی مجدد قواعد و قوانین جامعه، با ذره بین عقل گرایی و اخلاق و مذهب که در این صورت به قوانین بسیار زیادی نیاز است . به نظر شما هنری مثل ادبیات داستانی با گستره ی وسیعی که به عنوان مبنا و زیربنای نمایش، فیلم و سریال، رمان و . . . دارد در کدام یک از دو گروه جای می گیرد . آیا باید نویسنده ی داستان آدم ها، متعهد و هدفمند باشد، یا قلم به دست استعداد و قریحه بدهد و او را در نگارش آزاد بگذارد تا به هر سویی که می خواهد بتازد . نظر خود را در این باره برایمان بنویسید .
تصاویری از گرایش انسان به هنر
آخرین دیدگاهها